«هنری کیسینجر» میگفت؛ سیاست را برمبنای اینکه چگونه به پایان میرسد، میسنجند نه این که چگونه آغاز و یا استمرار دارد. حال «اسرائیل _آمریکا» و «حماس» دربرابر آزمونی سخت قرار گرفتهند. نتیجه این آزمون در پایان جنگی روشن خواهد شد که اکنون با جنون اسرائیلیها در کشتار علیه مردم بیدفاع غزه و بدون چشمانداز روشن ادامه دارد.
«ریچارد نیکسون» رئیس جمهور سابق ایالات متحده آمریکا در ابتدای سال ۱۹۷۰ و در پی کلافگی از جنگ کشدار با ویتنام شمالی، فرضیه «دیوانگان» را به عنوان برگ برنده خود نزد ویتنامیها مطرح کرد. او گفت:« میخواهم ویتنام شمالیها باورکنند که من به جایی رسیدهام که برای پایان دادن به جنگ آماده هرکاری هستم. میخواهم به ترتیبی در گوششان زمزمه شود که مگر شما نمیدانید که نیکسون دچار وسواس “کمونیسم” است و وقتی دچار خشم میشود، هیچکس جلودارش نیست…» او آنگاه فرمان حملات هوایی گسترده به کامبوج و لائوس را به عنوان مسیر تدارکاتی ویتنامیها صادر کرد. نیکسون کشتاری را در کارنامه خود و حتی کیسینجر به عنوان وزیر امور خارجه و مشاور امنیت ملی دولت آمریکا رقم زد که هنوز تاریخ به تلخی از آن یاد میکند. اما نیکسون بزودی دریافت که فرضیه «دیوانگان» راهی از پیش نمیبرد. از این رو دیری نپایید که در سال ۱۹۷۳ و مقابل تعجب جهانیان و در تسلیم در برابر فشار افکار عمومی جهان، مجبور به خروج نیروهایش از ویتنام شد. حالا باردیگر «بنیامین نتانیاهو» و ارتدوکسهای یهودی در حال تکرار این تجربه هستند؛ بیآنکه پیشاپیش به این مهم توجه کرده باشند که چیرگی بر مقاومت ملت فلسطین و چیرگی بر افکار عمومی از قدرت نظامی و اقتصادی به مراتب مهمتر است. نتانیاهو و حامیان ارتدوکس او به نظر عطشی پایان ناپذیر را برای به زعم خود، کشتار فلسطینیان، به نمایش گذاشتهاند بیآنکه دریافته باشند متر منابع همیشه با نتایج دلخواه همسان نیست.
زور هیچگاه به تنهایی کافی نخواهد بود وقتی موانع کافی در سیاست ورزی وجود دارد. این همان نکته هشدار دهنده بود که حماس نیز در هفتم اکتبر به آن توجه کافی نکرد. وقتی تعقیب اهداف یک اقدام بهگونه بد تعریف و نمایش داده شود، سبب همبستگی در صفوف مقابل خواهد شد. در این صورت امتیازهای نخستین اقدام نیز دچار خدشه میشود. شاید بتوان چگونگی حمله هفتم اکتبر حماس و نتایج آن را تاکنون یک «تراژدی» خواند؛ از آن رو که اهدافش بر قابلیتهای آن در دفاع از مردم غزه مقابل حملات گسترده ارتش اسرائیل برتری داشت. یک جریان سیاسی موفق لازم است منافع درازمدت و واقعی مردمش را از میان تاکتیکها و تصمیمهای چرخشی به درستی تشخیص داده و به انتخاب راهبرد مناسب در اینباره همت کند.
اسرائیل اکنون براین تصور است که با ادامه جنگ خواهد توانست موقعیت خود را در دره اردن و شهرکهای کرانه باختری، بخشی از غزه و شمال مرزهای خود تثبیت کند. تلآویو «اراده مبتنی برقدرت» را در دستور کار خود قرار داده است. اما آیا همه چیز به نفع ارتدوکسهای اسرائیلی پیش خواهد رفت؟ ژنرال «دوگل» رئیس جمهور سابق فرانسه در باره اسرائیل جمله معروفی داشت. او گفته بود:« کشورهای بزرگ دوستی ندارند؛ کشورهای کوچک اصولاٌ دوستی ندارند؛ به ویژه وقتی که دستوپا گیر شوند و مزاحمت ایجاد کنند.» حالا اسرائیلیها با نمایشی از جنایتکاری خود در غزه، شاهد آن هستند که نزد افکار عمومی جهان محکوم شناخته شده و به اجبار باید تن به سازوکارهایی دهند که همه خواستهای آنان را در این جنگ خونبار تأمین نمیکند.
واشنگتن نیز با پس از جنگ ویتنام با تجربهای تلخ روبروست. دولت «جوبایدن» با درک روشن از رفتار اسرائیل، میکوشد زمین بازی را اصلاح کند. اسرائیلیهای ارتدوکس در جنگ کنونی چنان عمل میکنند که یکجانبهگرایی آمریکائیان را برجسته کرده؛ هویت ملی فلسطین به سخره گرفته شود و سرانجام با نادیده گرفتن واکنش ملتهای عرب، آنان را تحقیر کند. این روش هرگز به معمای نهادینه «قدرت _ امنیت» در خاورمیانه نه تنها پایان نمیدهد، بلکه به مثابه آتش زیر خاکستر هرلحظه شروع جنگی دوباره را هشدار خواهد داد. واشنگتن و تلآویو از ابتدای جنگ یک هدف استراتژیک را دنبال کردهاند؛ ایجاد چارچوب مرجع دیپلماتیک و یک قاعده به جای قطعنامه ۱۹۶۷ شورای امنیت سازمان ملل متحد و مذاکرات «اسلو» در سال ۲۰۰۳ میلادی. اما در نیمه راه واشنگتن تعقیب مشترک هدف بالا را با اسرائیل ناممکن دانست آنهم وقتی ارتدوکسهای اسرائیلی بهگونهای عمل کرده و میکنند که در باور عمومی چنین نمایانده شده که واشنگتن صحنه را به ماجراجویان اسرائیلی واگذاشته است.
طرح تازه آتش بس مصر که گپوگفتهای آن از هفتههای گذشته با طرفهای غربی، فلسطینی( حماس، جهاد اسلامی و تشکیلات خودگردان) و اسرائیلی بدون نتیجه روشن آغاز شده است.
بدون توجه به این که طرح یاد شده چه فرجامی دارد حاوی چند نکته مفهومی است:
اول؛ تلاش همه طرفهای غربی _ عربی برای به دست گرفتن ابتکار عمل در پایان بخشی به جنگ.
دوم؛ وادار کردن دو طرف جنگ به توافق در حالی که هردو آنها تا پیش از این، توافق کرده بودند که در هیچ زمینهای با هم توافق نکنند.
سوم؛ وحشت اسرائیل و به ویژه دولت افراطی نتانیاهو از این که متهم شود؛ مانند کوه غرید اما در نهایت موش زائید. چهارم؛ توافق احتمالی براساس طرح مصر یک چیز است و توافق و تعهد به اجرای آن چیز دیگر. سرانجام، به ویژه «اسرائیل _آمریکا» و «حماس» در برابر این پرسش کلیدی قرار دارند که آیا در پایان آنچه شروع کردند، تحفه قابل فروشی نزد مردم خود خواهند داشت؟
ثبت دیدگاه