
«نوکیا» از جایی ضربه خورد که «اپل» از همان ابتدا با «فرهنگ سازمانی متفاوت» برای کارمندانش، از آن پیشگیری کرد. «نوکیا» همه سه فاکتور اصلی برای حفظ جایگاه برتر در بازار را در اختیار داشت به جز «کارمندان جسور و منعطف در برابر تحولات».
نتیجهگرایی مدیران قدیمی برعکس شرکتهای امروزی -استارتآپها- قدرت ریسک و آزمایش در شرکت را سرکوب میکند.
در دنیای بیرحم کسبوکار، برای بقا، شکوفایی و پیشتاز بودن در بازار، باید نوآوری داشته باشید و همواره از تمایلات و اولویتهای مخاطب خود آگاه باشید. باید تغییر جزو اولویتهای اول شما باشد و «فرهنگ یادگیری» را در شرکتتان ایجاد کنید و پرورش دهید.
یعنی چه؟ یعنی باید تغییرات را بپذیرید، از دانش جدید استقبال کنید و خود را با نوآوریها تطبیق دهید و سپس اینها را به یک منبع استعداد متصل کنید. کارکنان شما داراییهای شما و عاملان تغییر هستند؛ طراحان و محرکان نوآوری که شرکت شما را در میدان رقابت پیشتاز نگه میدارند.
هدف شما این است که فرصتهای یادگیری بیپایان برای کارکنان خود فراهم کنید، تا آنها بهطور مداوم مهارتهای جدید را یاد بگیرند و در صدر رویدادها و پیشرفتهای خاص صنعت خود باشند.
امنیت روانی ایجاد کنید
وقتی اولینبار به آنجا مراجعه کردم، افراد در مورد بازبینیهای سالانه استراتژی گفتگو میکردند. در این مرحله، تیمهای برنامهریزی با مدیران جلسه میگذارند تا گزارش پیشرفتهای خود را در مورد کارهای انجام شده ارائه کنند و بازخورد بگیرند.
شالوده ایجاد یک فرهنگ یادگیری، امنیت روانی است- یعنی بتوانید بدون ترس از اینکه قرار است کارتان را جبران کنید، ریسک کنید.
توصیه استانداردی که میتوان برای مدیران داشت تا در محیط کار امنیت روانی ایجاد کنند، این است که مدل پذیرا بودن و جامعیت را پیادهسازی کنند: یعنی از کارکنان خود برای چگونگی توسعه کار بازخورد بگیرند و کارکنان هم برای ریسک کردن احساس امنیت داشته باشند.
گروه دیگری از مدیران، رویکرد متفاوتی اتخاذ کردند؛ رویکردی که در هفته اول تاثیری آنی نداشت، اما کل یکسال بعد از آن، به دستاوردهای پایداری در ایجاد امنیت روانی در محیط کار منجر شد. در این گروه، به جای اینکه از مدیران بخواهیم بازخورد بگیرند، بهصورت رندوم به آنها وظیفه داده بودیم که تجربیات گذشته خود را در مورد بازخورد گرفتن و اهداف توسعه آینده خود به اشتراک بگذارند.
مدیران، با اذعان کردن به یک سری نقصهای خودشان، نشان دادند که میتوانند از پس آن برآیند و یک تعهد عمومی برای اینکه همچنان نسبت به بازخورد گرفتن پذیرا باشند، ایجاد کنند. آنها آسیبپذیری را عادیسازی کردند و اجازه دادند تیمها در برابر کشمکشهای خودشان، احساس راحتتری داشته باشند.
ایجاد امنیت روانی، نمیتواند اپیزودی باشد که در انزوا ایجاد شود یا وظیفهای که آن را در لیست «کارهایی که باید انجام شوند» بگنجانیم. خیلی از مدیران آزمایش ما، وقتی در مورد ضعفهای خود صحبت میکردند، در ابتدا احساس ناخوشایند و اضطراب داشتند.
من در بنیاد گیتس، میخواستم یک قدم فراتر بروم. به جای اینکه فقط کاری کنم مدیران نسبت به انتقاد شنیدن در برابر تیمهای خود باز و پذیرا باشند، به این فکر کردم چه میشود اگر مدیران ارشد تجربیات خود را با کل سازمان به اشتراک بگذارند. به فکرم رسید که میتوانم روشی ماندگار برای چنین اتفاقی ارائه کنم.

چند سال قبلتر، دانشجویان MBA دانشگاه وارتون تصمیم گرفته بودند برای نمایش کمدی سالانه خود یک فیلم درست کنند. این نمایش از برنامه «مین توییت» (Mean Tweets) الهام گرفته شده بود که افراد معروف در طول برنامه توییتهای ظالمانه مردم در مورد خودشان را بلند میخوانند.
نمایش این فیلم در کلاس را در هر پاییز به یک عادت تبدیل کردم و بعد از هر بار پخش آن، انگار دریچه سد باز میشد. دانشجوها از اینکه انتقادها و پیشنهادهای خود را بعد از دیدن این فیلم به اشتراک میگذاشتند، احساس راحتتری میکردند.
برای اینکه اثرگذاری این ارائه را تست کنیم، بهصورت رندوم از یک گروه از کارکنان خواستیم درگیری ملیندا با اظهارنظرهای خشن و توهینآمیز را تماشا کنند؛ از گروه دوم خواستیم فیلمی از صحبت کردن او در مورد فرهنگی که میخواست بهصورت کلی ایجاد کند را ببینند؛ و از گروه سوم هم خواستیم صرفا بهعنوان یک گروه کنترل عمل کنند.
اما ذهنیت برای متحول کردن یک فرهنگ کافی نیست. با اینکه امنیت روانی، ترس از به چالش کشیدن اختیار و اقتدار را از بین میبرد، اما لزوما برای اینکه اختیار و اقتدار حاکم در سازمان را در قدم اول به چالش بکشیم، به ما انگیزه نمیدهد. برای اینکه یک فرهنگ یادگیری ایجاد کنیم، باید نوع خاصی از مسوولیتپذیری را هم به وجود آوریم؛ نوعی مسوولیتپذیری که باعث میشود افراد در مورد تصمیمهای خود دوباره فکر کنند.
در فرهنگهای عملکردی، افراد مسوول نتایج هستند: آیا پروژههای آنها موفق میشوند یا شکست میخورند؟ اما دانشمندان علوم اجتماعی به این نتیجه رسیدهاند که تمرکز صرف بر دستاوردها و نتایج، باعث میشود افراد خیلی راحت مجموعه رفتارهای نادرست انجام دهند.
در فرهنگهای یادگیری، افراد ثبت امتیازها را متوقف نمیکنند. آنها کارت امتیاز را توسعه میدهند تا دیگران علاوه بر دستاوردها، مسوول فرآیندها هم باشند.
زمان ایدهآل برای انجام این آزمایشها، وقتی است که تصمیمها بیاهمیت یا لغوکردنی باشند. در خیلی از سازمانها، مدیران بهدنبال تضمینهایی هستند که نتایج قبل از هرگونه آزمایش یا سرمایهگذاری در چیزی جدید، مطلوب باشند؛ مثل این میماند که به گروهی از محققان HIV اعلام کنید فقط در صورتی حاضر به سرمایهگذاری در آزمایشهای بالینی آنها هستید که داروها و درمانشان جواب بدهد و کارآیی داشته باشد.
نیاز داشتن به ضمانت، دشمن پیشرفت است. به همین دلیل است که شرکتهایی مثل آمازون، از اصل «مخالفت و تعهد» استفاده میکنند. همانطور که جف بزوس در نامه سالانه خود به سهامداران توضیح داده، بهجای طلب کردن نتایج متقاعدکننده، آزمایشها با این روند شروع میشوند که از افراد بخواهیم ریسک کنند.
در فرهنگهای عملکردی، افراد اغلب محکوم به انجام بهترین فعالیتها هستند. ریسکی که وجود دارد این است که به محض اعلام یک روتین به بهترین شکل، آن روتین در زمان یخ بزند. دائما در مورد خوبیهای آن سخنرانی میکنیم و ایرادهای آن را زیرسوال نمیبریم و دیگر کنجکاو نیستیم نقصهای آن کجا است و کجا میتواند پیشرفت کند.
این حسی بود که بعدا در بنیاد گیتس داشتیم. وقتی ملیندا و همکارانش فیلم اظهارنظر کارکنان بنیاد را به اشتراک گذاشتند، دیگر فاصله قدرت از بین رفت. پس از آن، کارکنان از بیان آزادانه نظرات خود ترسی نداشتند و میدانستند مدیران صدای آنها را میشنوند.
پاورقی:
۱- Gates Foundation






ثبت دیدگاه