
مسعود که اهل جلفای آذربایجان شرقی است و دانشآموخته حقوق، صبح تا ظهر در همین ایستگاه شهرری به عنوان نیروی خدماتی کار میکند و بعد از ظهر روپوش تمیز سفیدش را میپوشد و ماسک میفروشد؛ شغلی که این روزها رونق خوبی دارد و کسب و کارهای زیادی را هم بلعیده و در خود هضم کرده است:
کنار میز او یک میز فروش دیگر هست که مسعود میگوید متعلق به شرکت دیگری است. بعد دستگاه پز را برمیگرداند و برچسب شرکتی را که خودش متصدی فروش آن است، نشانم میدهد:
پیرمردی بدون ماسک به میز نزدیک میشود. مأموران گیت به او گفتهاند اجازه ورود ندارد. کمی این پا و آن پا میکند و قیمت میگیرد. مسعود در ظرف را برمیدارد و با پنس بلند آغشته به الکلش، یکی از ماسکها را به سمت او میگیرد: «بفرما پدر جان صلوات بفرست!»
میگویم این ماسک صلواتی را از جیب خودت حساب کردی یا شرکت؟ میگوید: «از طرف خود شرکت سپردهاند اگر کسی را دیدیم که نیاز دارد و توانایی خرید ندارد، ماسک رایگان بدهیم. شرکت هم نمیگفت، از جیب خودم میدادم. وضع مردم را که میبینید، خودمان هم به فکر همدیگر نباشیم، دیگر واویلاست.»
در ایستگاه امام حسین (ع) با سه شکل از فروش ماسک رو به رو میشوید؛ دستفروشهای کنار در ورودی، فروش غرفهای طبقه اول و فروش شرکتی نزدیک به گیت.
این ماسکهای متفرقه که بهصورت تکی و در پلاستیکهای در بسته عرضه میشوند، همان ماسکهای بینام و نشانی هستند که از پشت آنها براحتی میتوانید شعله کبریتی را در نیم متری با فوت خاموش کنید. اما برای کارگران جوانی که ساک به دوش در دستههای چند نفره، از فلافلیها و کافیشاپهای ارزان قیمت امام حسین بیرون میآیند و به سمت مترو میروند، چه فرقی میکند؟

پایین پلهها و در سالنی که به غرفههای فروش کیف و کفش و مواد خوراکی اختصاص دارد، به غرفه شکلات فروشی مهدی میرسید که دم در ماسک هم میفروشد با این تفاوت که ماسکهای مهدی شرکتی است و از بازاریابهای خود شرکت میخرد. جعبهها را نشانم میدهد و میگوید: «همه اینها سیب سلامت دارد.
مشتریهای او کسانی هستند که به بساط دستفروشهای کنار خیابان اعتمادی ندارند و حاضر شدهاند تا کنار غرفه او بدون ماسک پیشروی کنند و همین طور آنهایی که دنبال خرید جعبهای یا لااقل بستههای ۱۰ تایی و ۱۵ تاییاند. از رضا که یک بسته ۱۰ تایی سفید میخواهد، میپرسم چرا از داروخانه خرید نمیکند؟
پریسا روز پنجمی است که در ایستگاه امام حسین و در چند قدمی گیت، بهعنوان متصدی فروش ماسک شرکتی کار میکند و قرار است روزی ۷۵ هزار تومان دستمزد بگیرد.
پریسا قبلاً برای چند شرکت بهعنوان بازاریاب و فروشنده کار کرده و فعلاً از کار در مترو بهعنوان متصدی فروش ماسک راضی است. با این همه، فروش او به اندازه مسعود در ایستگاه شهرری نیست: «بستگی به روز دارد، اما در کل حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار تومان فروش دارم.»
یکی از مشتریها نگاهی به ماسکها میاندازد و میگوید کششان کمی دراز است، شل میایستد. پیش از این که پریسا چیزی بگوید، میگویم گره بزن کار سختی نیست. لبخند رضایت گوشه لبش مینشیند و یک بسته ۱۵ تایی سبز میخرد.
پیش از این مدیریت متروی تهران و حومه از عرضه ماسک استاندارد شرکتهای داخلی در ۱۲۷ ایستگاه خبر داده بود. در این پروژه شرکت مترو و وزارت صمت تلاش کردهاند با برنامهریزی مشترک، نظارت بر توزیع و پایین آوردن هزینهها، از جمله نگرفتن اجاره بها از میز فروش، این کالای حیاتی را به پایینترین قیمت در اختیار مسافران بگذارند.
در ایستگاه امام خمینی دنبال میز فروش ماسک میگردم؛ خطوط مختلف و ورودیها و خروجیهای متعدد گیج کننده است. بعد از کمی پرس و جو بالاخره پیدایش میکنم. در این ایستگاه به جای میز غرفهای بزرگ خواهید یافت، اما روز جمعه است و غرفه تعطیل است.
چارهای نیست؛ اگر تا اینجا بدون ماسک پیشروی کردهاید، حالا برای ادامه سفر با مترو راهی ندارید جز مراجعه به دستفروشهای چهارراه گلوبندک. یعنی باید برگردید بالا و از لای بساط جوراب و شال گردن و کفش پاشنه بلند، یک ماسک ۲ هزار و ۵۰۰ تومانی بردارید، از همانهایی که وقتی بهصورت میزنید، میتوانید شعله کبریت را در فاصله نیم متری با یک فوت خاموش کنید.»






ثبت دیدگاه